javahermarket

خاطره - magicschool
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گدا فرستاده خداست ، کسى که او را محروم دارد خدا را محروم داشته ، و آن که بدو بخشد خدا را سپاس و حرمت گذاشته . [نهج البلاغه]

خاطره

ارسال‌کننده : امیر سلیمانی در : 91/7/26 10:17 عصر

 پدر من در سن 75 سالگی دچار سرطان حنجره شد و در آن موقع برداشتن حنجره بهترین راه درمان بود. روزی پدرم در راهرو خارجی مطب راه می رفت و طبق معمول با همه گرم صحبت بود و از همه احوالپرسی می کرد. من در مطب مشغول معاینه پسرک چهار ساله ای بودم، در همین موقع پسرک صدای پدرم را که از داخل یک ویبراتور صحبت می کرد شنید. پسرک چشمانش به اندازه ی یک نعلبکی شده بود و ناگهان با تعجب گفت: " دکتر! یک آدم آهنی توی راهرو است! "

* بچه ها اغلب اوقات اظهار نظر های جالبی دارند، گاهی این نظرات جسورانه، خجالت آور و گاهی خنده دار است. چند سال پیش در کلینیک اطفال بیمارستان جان هاپکینز مشغول معینه کودک پنج ساله ای بودم، پسرک نگاهی به من انداخت و پرسید: " دکتر! تو خون آشام هستی؟! "

من با تعجب پرسیدم: " چرا این فکر به سرت زده؟ "

او گفت: به خاطر دندان هایت. درست می گفت من دندان های نیش بلند و برجسته ای دارم.

* من متخصص تغذیه و رشد کودکان هستم. برای ارزیابی سطح رشد مغزی و جسمی کودکان، در یکی از مراحل کارم با بیمارانم توپ بازی می کنم؛ یعنی توپ را به سمت آن ها پرت می کنم و می گیرم؛به این ترتیب ارزیابی مربوط به منحنی رشد را انجام می دهم. یکی از بیمارانم از پزشک قبلی اش پرسیده بود که چرا او هم مثل دکتر ناسبام توپ بازی نمی کند؟!

- برگرفته از: کتاب خطره های شیرین در طب اطفال - انتشارات محقق

 




کلمات کلیدی :