javahermarket

سوتی خنده دار - magicschool
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید که آن رشته میان شما وخداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

سوتی خنده دار

ارسال‌کننده : امیر سلیمانی در : 91/7/27 10:48 عصر

سال دوم راهنمایی بودیم یه روز که بچه ها سر وصدای خیلی زیادی راه انداخته بودند ناظم آمد و گفت : مگه اینجا حمام زنونه ست ؟!!! یکی از بچه ها که پر رو بود جواب داد : آقا شما مگه حمام زنونه رو دیدید !!!
حسین

چند وقتی بود دخترخاله م به خاطر کار زیادش و رژیم هایی که میگرفت حسابی ضعیف شده بود خاله م اومد بهش دلداری بده گفت شهرزاد جان چیزی نیست که رنگت سفید کهربایی شده ! خیلی قشنگه ! من هنوزم با گذشت این همه سال نفهمیدم سفید کهربایی چه مدلیه !
ارکیده از تهران


یه بار خونه مادربزرگم با پسرعمم که خیلی هم باهاش رودروایسی داشتم تو صف دستشوئی وایساده بودیم که دستشوئی خالی شد و داشتیم به هم تعارف میکردیم. پسر عمم گفت محسن بفرما منم گفتم : نه شما بفرمائید منزل خودتونه….
محسن از کرمان


یه بار با دخترخاله اینام نشسته بودیم مامان و خاله هم بودن خاله م داشت تعریف میکرد که یکی از دوستاش تازه ازدواج کرده میخواست از مرد تعریف کنه گفت : فوق العاده کُرده !
منظورش این بود که مرد فوق العاده خوبیه و کردی هستن !
از اون روز به بعد ما هر دفعه خاله رو میبینیم بهش سوتیشو یاد اوری میکنیم
ارکیده از تهران


یه روز مامانم خیلی عصبانی شده بود میخواست بگه شتر با بارش تو خونه گم میشع گفت بتر با شارش اینجا گم میشه بعد همون لحظه تلفن خونه زنگ خورد من جواب دادم همکار مامانم بود از مدرسشون زنگ میزد من که تو فکر شتر بودم گفتم الو بفرمایید وقتی خودشو معرفی کرد گفتم ا خانوم….شمایید شتر نباشید(خسته نباشید)اونم پشت تلفن چندتا فحش دادو قطع کرد
امیر از اسلام آباد غرب


از جلو دانشگاه سوار اتوبوس شدم تا به آخر هفته به شهر خودمان برگردم. از قضا دخترهمسایمون با دوستاش تو اتوبوس بودن (دانشجوی دانشگاه آزاد بودن). من هم بعد از احوال پرسی در صندلی کناری نشستم. تو راه تمام فکر و خیالم حل یک مساله ریاضی بود و فراموش کرده بودم که تو اتوبوس هستم.
یک راه حل به ذهنم رسید و مساله را حل کردم. وقتی از حل مساله مطمئن شدم از خوشحالی سر از پا نمی شناختم. پاشدم وسط اتوبوس یک جیغ زدم و بلند خوشحالی کردم و همراه با حرکات موزون هی می گفتم آخ جان ، آخ جان، … تا این که یک نفر دستم را گرفت و منو به زور رو صندلیم نشاند. تازه متوجه شدم که چکار کردم و دیدم که تمام مسافرین دارند می خندند. تا شهرمون سرم پایین بود.
محمد از قم

توی مغازه داداشم یک خانومه میاد…
با کلی کلاسو و افاده میخواسته یک ساندویچ خاص سفارش بده.تصمیم میگیره گوشت و قارچو با هم مخلوط سفارش بده.
با یک اعتماد به نفسی میاد جلو صندوق و در حالی که دوستاش هم پشت سرش بودن بلند میگه آقا یک قوشت و گارچ بدین!!!
بچه های رستواران پشت یخچال منفجر شده بودن…
تا چند وقت اسم گوشت و قارج میشنیدم خندم میگرفت(:
میلاد از گلستان


یه روز داشتم میرفتم از سوپر تمبر هندی بخرم یهو پام رفت توی آب همش توی فکر شلوارم بودم که کثیف شده رفتم توی مغازه گفتم آقا شلوار هندی دارین ؟!!
مجتبی از تهران


من تو یه مغازه کامپیوتری کار میکنم که همیشه وقتی مشتری میخواد خدافظی کنه بش میگم خوش اومدی به سلامت و از این حرفا، یه روز رفته بودم بانک و از شانس ما اونجا پر از دختر بود
منم خواستم کلاس بزارم صدامم جذاب کرده بودم و با متصدی بانک با کلاس حرف میزدم، بعد که اومدم خدافظی کنم خیلی ریلکس به یارو گفتم خوش اومدی به سلامت کل ملت اونجا بم خندیدن منم با یه لبخند ملیح نشون میدادم مخصوصا با یارو شوخی کردم ولی فایده نداشت و الفراررررررررر
دیگه به اون بانک نرفتم…
محمد از سمنان

خواهرم میخواست بگه انگور گذاشتی تو قفس پرنده ها ، زنبورا اومدن دور و برشون ، گفت انبور گذاشتی تو قفس پرنده ها ، زنگورا اومدن دور و برشون.
رفاطمه از خرم آباد

باید از مسئول سایت دانشگاهمون یک کیس میگرفتیم؛ اما بهمون نمیدادن. ما هم رفتیم مسئول امور انفروماتیک دانشگاه رو آوردیم. طرف خیلی با عصبانیت به مسئول سایت گفت:
این یارو رو بدین به این یارو ها، یارو کنن دیگه!!!
آقایی از قزوین

یه روز از عابر دانشگاه میخواستم پول بگیرم دستمو گزاشتم جلوی جایی که پول میاد هی میگفتم پول وده پول زور وده چند بار تکرار کردم.وقتی برداشتم گفتم چرا بیشتر ندادی…
همینکه برگشتم دیدم دوتا پسر دارن میخندن.سریع از اونجا جیم شدم خودمو زدم کوچه علی چپ.
عاطفه از گرگان

یه شب با داییم که همسن هستیم آخر شب بود داشتیم توو کوچه خلوت به سمت خونه میرفتیم وبا خیال راحت که کسی توو کوچه نیست با هم مسابقه باد در دادن گذاشته بودیم که یه دفعه وقتی سرمونا برگردودندیم وپشت سر را نگاه کردید یکی از همساییه ها که باهاش خیلی رودرواسی داشتم پشت سرمون بود
ما هم دوتایی برای رد گم کردن شروع کردیم به کشیدن پاشنه کفشامون به کف اسفالت چون اونموقعها مد بود میخ سه پایه کف پاشنه کفشا میزدنو صدا میداد.
داوود از اصفهان


یه بار با یکی از پسرای کلاسمون داشتیم حرف میزدیم، که یهو خواست در حقم مثلا برادری کنه بگه هرکاری داشتین به من اس بدین خودم کمکت میکنم برگشت گفت فقط به من بده به پیمان نده
خودش متوجه نشد ولی من داشتم میترکیدم هم از خجالت هم از خنده
الان باهم نامزد شدیم. وقتی بهش گفتم وقتی فهمید چه سوتی داده کلی خجالت کشید.
نیلوفر

یه بار با مامانم تو بازار بودیم، جلوی یکی از این اسباب بازی فروش ها یه خرس عروسکیه گنده دیدم خودشم سرپا گذاشته بودنش رفتم با ذوق بغلش کردم گفتم مامان من اینو میخوام چه نازه، یه لحظه حس کردما یه چیزی داره تکون میخوره برگشتم مامانمو نگاه کنم که ببینم چرا جواب نمیده دیدم مامانم داره هی رنگ عوض میکنه سرخ و آبی میشه
بعدا متوجه شدم ایشون عروسک نبودن یه پسر بود که واسه تبلیغ لباس خرس رو پوشیده بود. کلی خجالت کشیدم
نیلوفر

رفته بودیم خونه خاله ام. رفتم دستشویی اومدم بیرون مستقیم رفتم سر میز میوه بردارم همه زدن زیر خنده یکی هم جیغ کشید. فهمیدم دامنم از پشت توی شرتم گیر کرده افتضاح. از خجالت مردم دیگه.




کلمات کلیدی :